دلای بارونی اللهم صل علي محمد و آل محمد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان باران که می بارد پنجره ها هم به صدا در می آیند! مثل ناودان ها !مثل برگ های عاشقانه که با دانه های باران به لرزه و رقص مستانه راه زمین پیش می گیرند در راه با باران ها به عشق بازی بر زمین می نشینند... باران که می بارد باران گیر می شوم تمام روز های خاکستری زمین گیر بوده ام با دانه دانه قطرات جان می گیرم با خزان پرواز را تجربه میکنم مثل برگ ها... باران که می بارد غبار دل پاک می شود غم ها که پایان ندارد به مرخصی کوتاه مدت می روند... می روند که تازه تر برگردند... مثل فصل ها مثل درد ها ... تبادل لینک سه شنبه 11 مهر 1398برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : محمود
مهم نیست اینجا کسی میاد یا نه مهمک نیست اینجا کسی نظر میده یا نه... مهم اینه که دلم میخواد بنویسم فقط ... برا اون یه نفری که منتظر تا اینجا آپ بشه .... دوستتون دارم
نظر بدید وگرنه تا 10 میشمارم اگه ندادید دوباره میشمارم ... تبادل لینکسه شنبه 11 مهر 1398برچسب:, :: 10:10 :: نويسنده : محمود
همه شما را امتحان میکنیم! قرآن کریم آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد ! ما کسانی را که پیش از انها بودندآزمایش کردیم (و اینها را نیز امتحان می کنیم) باید علم خداونددرباره کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقق یابد سوره عنکبوت آیات 3و4 تبادل لینکسه شنبه 28 شهريور 1398برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : محمود
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است... " دكتر مصدق " چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : محمود
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : محمود
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : محمود
درد دارد درد دارد سرت به سنگی بخورد که روزی آنرا به سینه می زدی
مرگ هم در منزل ما نیست بی روا چون به غیر از عشق هر دردی دوا میشود تبادل لینک چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : محمود
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : محمود
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : محمود
پ ن : ما كاشفان ِ كوچه هاي بن بستيم حرف هاي ِ خسته اي داريم اين بار ، پيامبري بفرست كه تنها ... گوش كند ... " گروس عبدالملکیان "
پ ن : میدانی ؟ میدانی از وقتی دلبستهات شدهام همه جا بوی پرتقال و بهشت میدهد ؟
هرچه میکنم چهار خط برای تو بنویسم میبینم واژهها خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم چهار قدم بيايم تا به دستهات برسم زانوهام میخمد .
نه اینکه فکر کنی خستهام ، نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم نه ... تا آخرش همین است نگاهت به لرزهام میاندازد ... " عباس معروفی "
پ ن : " شـــِــــــــکوه " - محسن نامجو
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا میان آنچه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواریست دنیا چه رنجی از محبت ها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم نگاهی آشنا در این همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم سبک باران ساحل ها ندیدند به دوش خستگان باریست دنیا مرا درموج حسرت ها رها کرد عجب یار وفاداریست دنیا عجب خواب پریشانی ست دنیا عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا میان آنچه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواریست دنیا
پ ن : بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو * بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار * چو روز گردد گویی در آتشم بی تو دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا * همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا * دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار * جواب دادی و گفتی که ... من خوشم ... بی تو ! " سعدی "
پ ن : ببین … دلخوری ، باش … عصبانی هستی ، باش … قهری ، باش … هر چی می خوای باشی باش … ولی حق نداری با من حرف نزنی … فـهمیـدی … ؟ { خسرو شکیبایی } در { خانه سبز }
پ ن : با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی ، این جمله را تکرار می کنیم . آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد ، این است که : " به چه قیمتی عادت می کنیم ؟ " " ژوزه ساراماگو " چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : محمود
هركس بد ما به خلق گویید ما چهره از او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دوروغ گفته باشیم
دود اگر بالا نشیند كسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است تبادل لینکادامه مطلب ... چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : محمود
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
واعظان كاین جلوه در محراب و منبر می كنند
چون به خلوت می روند ان کار دیگر می کنند
بیهوده مكن عمر گران صرف رفیقان
عمر صرف كسی كن كه دلش جان تو باشد
امروز كسی محرم اسرار كسی نیست
ما تجربه كردیم كسی یار كسی نیست
دیده یوسف شناسان در غبار کثرت است
ورنه یوسف در میان کاروان پیداست کیست
بردن حسد از حال کسان طور خرد نیست
زنهار که از طور خرد دور نباشی
دلی که رامش جوید نیابد آن دانش
سری که بالش جوید نیابد او افسر
ز هجران طفلی که در خاک رفت
چه نالی؟ که پاک آمد و پاک رفت
سگی را خون دل دادم که با من یار گردد
ندانستم که سگ خون میخورد خونخوار می گردد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
تبادل لینک موضوعات
پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |