دلای بارونی اللهم صل علي محمد و آل محمد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 12:8 :: نويسنده : محمود
اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمی کردم گشودم در که بر گردی ببینی لطف بسیارم
تو مهمان عزیزی بر من و من میزبان تو چگونه میهمان نومید برگردد ز دربارم
زبستر نیمه شب برخیز و اشکی ریز بر دامن که با اشک شبت خاموش گردد شعله نارم
تو آن عبدی که در گرداب جرم و معصیت غرقی من آن ربم که باشد دمبدم لطف و کرم کارم
بجز نومیدی از عفوم ببخشم هر گناهی را امید آور امید آور که من از یاس بیزارم
عذاب و عفو باشد هر دو تحت اختیار من توان سوزانمت اما به بخشیدن سزاوارم
تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل تو خواب و من زلطف و مرحمت پیوسته بیدارم
به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا * چشم گریان چشمه ی فیض خداست – گریه بر هر درد بی درمان دواست * به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا که هر یک قطره را با یک یم رحمت خریدارم
اگر فردا بپرسند از تو ای میثم چه آوردی بگو دستم تهی اما محّب آل اطهارم تبادل لینکپنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : محمود
پیامبر اكرم (ص) :
به قول یکی از دوستانم(حامد اکبری) هر وقت ناامیدی و ترس به سراغ ما میاد، آیه ای که در ذیل به آن اشاره شده است آرام بخش دل ها خواهد بود.
أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ آگاه باشید (دوستان و ) اولیای خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند.
(سوره یونس آیه 62) پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : محمود
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : محمود
به کسانی که پشت سرتان حرف می زنند بی اعتنا باشید، آنها به همان جا تعلق دارند، دقیقا " پشت سرتان "
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : محمود
خداوندا سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 13:10 :: نويسنده : محمود
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : محمود
*اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟
* اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!
راستی اینا اعترافای من نیستنا !!! اگه اعتراف جالبی دارین توی قسمت نظرات بذارین موضوعات مرتبط: طنزهای رنگـــــــارنگ، اعتراف های خنده دار! سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : محمود
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:بد ترین زخم, :: 13:4 :: نويسنده : محمود
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:داستان به درد بخور, :: 13:2 :: نويسنده : محمود
بچه ها رو دیدید؟ وقتی میخوان سر به سرشون بذارن چی ازشون میپرسن؟
بهشون میگن: "مامانتو با یه بستنی عوض میکنی"؟ میگه: "نه" دوباره میپرسن: بابا رو چی؟ عوض میکنی؟ میگه: نه !!! بعد یه کم چرب ترش میکنن... مامانو با یه بستنی و چیپس عوض میکنی؟..... بچه یه کم شک میکنه و بازم میگه : نه بازم چرب ترش میکنن.... با دوتا چیپس و دوتا پفک بزرگ چی؟ اینجاست که بچه،بیشتر به فکر میره،یه کم مامانو نگاه میکنه،یه کم به یاد بستنی و پفک و... میوفته.... بعضی هاشون میگن "آره عوض میکنم" ولی بعضی هاشون ترس برشون میداره،از اینکه نکنه مادرشون رو از دست بدن، میپرن بغل مامان... حالا دنیای ما آدم بزرگها هم همینه، یه روزی اعتقاداتمون، باورهامون با بستنی مقایسه میشد،که دل هامون پاک و بود و سوال اونها هم شوخی بود... اما وقتی بزرگتر میشی،دین و باور هاتو و اعتقاداتت،با پول های درشت تر و مقام و میز و... محک میخوره. بعضی هامون،وقتی از این وعده های چرب و شیرین بهمون میدن،پاهامون سست میشه و قرآن و دین و باور و امام زمانمون رو میفروشیم، که اینجاست که قرآن میفرماید:
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى....
|