
اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمی کردم
گشودم در که بر گردی ببینی لطف بسیارم
تو مهمان عزیزی بر من و من میزبان تو
چگونه میهمان نومید برگردد ز دربارم
زبستر نیمه شب برخیز و اشکی ریز بر دامن
که با اشک شبت خاموش گردد شعله نارم
تو آن عبدی که در گرداب جرم و معصیت غرقی
من آن ربم که باشد دمبدم لطف و کرم کارم
بجز نومیدی از عفوم ببخشم هر گناهی را
امید آور امید آور که من از یاس بیزارم
عذاب و عفو باشد هر دو تحت اختیار من
توان سوزانمت اما به بخشیدن سزاوارم
تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل
تو خواب و من زلطف و مرحمت پیوسته بیدارم
به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا
*
چشم گریان چشمه ی فیض خداست – گریه بر هر درد بی درمان دواست
*
به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا
که هر یک قطره را با یک یم رحمت خریدارم
اگر فردا بپرسند از تو ای میثم چه آوردی
بگو دستم تهی اما محّب آل اطهارم
نظرات شما عزیزان: